جدول جو
جدول جو

معنی فغان کردن - جستجوی لغت در جدول جو

فغان کردن
(دَ فَ / فِ کَ دَ)
فریاد کردن. ناله کردن. فغان برآوردن:
بسازم گر او سر بپیچد ز من
کنم زو فغان بر سر انجمن.
فردوسی.
گفتم فغان کنم ز تو ای بت هزار بار
گفتا که از فغان بود اندر جهان فغان.
عنصری.
آتش کجا در آب فتد چون فغان کند؟
در آب چشم از آتش سودا من آن کنم.
خاقانی.
تا بر درت برسم بشارت همی زنند
دشمن بچوب تا چو دهل میکند فغان.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر، دور شدن از دسترس و نظارت کسی،
کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روان کردن
تصویر روان کردن
روان گردانیدن، روان ساختن، جاری کردن، جریان دادن، کنایه از ازبر کردن درس یا مطلبی، برای مثال ما طفل مکتبیم و بود گریه درس ما / ای دل بکوش تا سبق خود روان کنیم (ابوالقاسم فندرسکی - لغتنامه - روان کردن)، کنایه از رواج دادن، روغن زدن و نرم کردن، روانه کردن، گسیل داشتن، فرستادن، به راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داغان کردن
تصویر داغان کردن
پراکنده ساختن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمان کردن
تصویر گمان کردن
تصور کردن، پنداشتن، شک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهان کردن
تصویر نهان کردن
پنهان ساختن، نهان کردن، نهفتن، پنهان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ تَ)
فریاد برآوردن. فریاد بلند کردن:
جهان دید پر خیل دلبر فغان
همه برده از پرده بر مه فغان.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ دَ)
ای خدایا گفتن به استغاثه. زاری کردن. ناله کردن:
بانگ بردارند و بخروشند بر امید خورد
چون حدیث جو کنی بیشک خران افغان کنند.
ناصرخسرو.
مطرب همی افغان کند که می خور
ای شاه که این جشن خسروان است.
ناصرخسرو.
گر عیب من ز خویشتن آمد همه
از خویشتن به پیش که افغان کنم.
ناصرخسرو.
خسروا عدل تو جاییست که از چنگل باز
هیچ تیهوبچه در ملک تو افغان نکند.
مجیرالدین بیلقانی.
میترسم از این کبود زنجیر
کافغان کنم آن شود گلوگیر.
نظامی.
در نهان جان از تو افغان می کند
گرچه هرچه گوئیش آن میکند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
گشاده کردن وسیع کردن، بزرگ بودن بنایی یا محوطه ای، باز کردن در گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهان کردن
تصویر نهان کردن
مخفی کردن پنهان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
نشان گذاشتن علامت گذاشتن، توقیع کردن برنامه و مکتوب، مهر کردن امضا کردن: و تا دست بکار برد پای فرازمین نکرد قلم تا بر کاغذ نهاد قلم در ملک کشید و تا نشان کرد علامت خیر کس ندید، انگشتری یا حلقه برای دختر نامزد خریدن و در انگشت وی کردن بنشانی نامزدی نامزد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصور کردن انگاشتن، پنداشتن توهم کردن: تو گمان کردی که کرد آلودگی در صفا غش کی هلد پالودگی ک (مثنوی)، شک کردن تردید کردن: در هستی خدای گروهی گمان کنند وندر سخاوت تو نکردست کس گمان. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین کردن ثقیل کردن، دشوار کردن مشکل کردن، یا گران کردن رکاب. رکاب کشیدن تند راندن مرکب: بر وفق امتثال اشارت رکاب مسارعت گران کرد و عنان مسابقت سبک، تاختن حمله آوردن، سوار شدن، یا گران کردن سر. تکبر ورزیدن، ترشرویی کردن عتاب کردن: خداوند خرمن زیان میکند که بر خوشه چین سر گران میکند. (سعدی) یا گران کردن عنان. دهنه مرکوب را کشیدن: سبک تیغ را بر کشید از نیام عنان را گران کرد و بر گفت نام. یا گران کردن نرخ. بالا بردن قیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان کردن
تصویر فرمان کردن
اجرای فرمان کردن اطاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
باز کردن (در و مانند آن) گشادن گشودن، بستن (در و مانند آن) مسدود کردن (از اضداد) : حضور مجلس انس است و دوستان جمعند و این یکاد بخوانید و در فراز کنید. (حافظ)، نزدیک کردن، پیش آوردن پیش بردن، بنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گریختن جستن که نتوانی ز بند چرخ رستن ز تقدیری که یزدان کرد جستن (ویس ورامین) گریختن جستن
فرهنگ لغت هوشیار
ونی کردن نیست کردن از میان بردن نابود کردن نیست کردن از میان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیان کردن
تصویر عیان کردن
آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طغیان کردن
تصویر طغیان کردن
موج زدن آب، جوشش سیل و دریا و جز آن، نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روان کردن
تصویر روان کردن
گسیل داشتن، روانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسان کردن
تصویر آسان کردن
سهل کردن تسهیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغاز کردن
تصویر آغاز کردن
ابتداء، بنیاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشان کردن
تصویر نشان کردن
((نِ کَ دَ))
علامت گذاشتن، مهر کردن، نامزد کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمان کردن
تصویر گمان کردن
((~. کَ دَ))
پنداشتن، تصور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسون کردن
تصویر فسون کردن
((~. کَ دَ))
جادو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراز کردن
تصویر فراز کردن
((~. کَ دَ))
باز کردن، بستن، نزدیک کردن، پیش آوردن، پیش بردن، ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمان کردن
تصویر فرمان کردن
((~. کَ دَ))
اطاعت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داغان کردن
تصویر داغان کردن
((کَ دَ))
متفرق کردن، پریشان ساختن، خرد کردن، درب و، خرد و پریشان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمان کردن
تصویر گمان کردن
خیال کردن، حدس زدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهان کردن
تصویر نهان کردن
اخفاء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیان کردن
تصویر بیان کردن
برشمردن، بازگو کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسان کردن
تصویر آسان کردن
Ease
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آغاز کردن
تصویر آغاز کردن
Commence, Inaugurate, Initiate, Trigger
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیان کردن
تصویر بیان کردن
Express, State, Articulate, Enunciate, Verbalize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
Abscond, Elude, Escape, Flee, Scamper
دیکشنری فارسی به انگلیسی